Untitled Document
 
 
 
  2024 Apr 18

----

09/10/1445

----

30 فروردين 1403

 

تبلیغات

حدیث

 

رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: "من يسر على معسر يسر الله عليه في الدنيا والآخرة" (روايت مسلم)
«كسى كه بر تنگدستى آسانگير باشد، خداوند در دنيا و آخرت بر او آسان ميگيرد».

 معرفی سایت

نوار اسلام
اسلام- پرسش و پاسخ
«مهتدين» (هدايت يافتگان)
اخبار جهان اسلام
تاریخ اسلام
کتابخانه آنلاین عقیده
سایت اسلام تکس - پاسخ به شبهات دینی
خانواده خوشبخت
شبکه جهانی نور
سایت خبری تحلیلی اهل سنت
بیداری اسلامی
صدای اسلام

 

 

 

  سخن سایت

قال ابن الجوزي ( تلبيس إبليس: 447) ‏عن يحيى بن معاذ يقول: «اجتنب صحبة ثلاثة أصناف من الناس العلماء الغافلين والفقراء المداهنين والمتصوفة الجاهلين».
امام ابن جوزی در کتاب "تلبیس ابلیس" آورده: از يحيي بن معاذ نقل است كه فرمود: «از صحبت سه گروه بپرهيزيد: عالمان غافل، فقيران تملق گو و صوفیان جاهل».

لیست الفبایی     
               
چ ج ث ت پ ب ا آ
س ژ ز ر ذ د خ ح
ف غ ع ظ ط ض ص ش
ه و ن م ل گ ک ق
ی
   نمایش مقالات

تاریخ اسلام>اشخاص>ام المومنین عایشه صدیقه > حادثه افک

شماره مقاله : 3661              تعداد مشاهده : 312             تاریخ افزودن مقاله : 28/6/1389

حادثه افک


حادثه افک[1] بزرگ‌ترین حادثه‌ای است که در زندگی عایشه صدیقه رضی الله عنه   رخ داده است. اگر لطف خداوند شامل حال مسلمانان نمی‌گردید، احتمال داشت در پی آن وحدت و انسجام آنان از هم بپاشد. اما این حادثه سرانجام به برائت و پاکی عایشه منتهی گردید. برائتی که از بزرگ‌ترین مفاخر و خصوصیات او به شمار می‌رود.
ماجرای «افک» از آن‌جا شروع شد که در سال ششم (هجرت) در غزوه بنی مصطلق[2] عایشه صدیقه همراه پیامبر صلی الله علیه و سلم بود. [3] در راه بازگشت به مدینه، سپاه در جایی نزدیک مدینه منزل نمود. عایشه صدیقه برای حاجت خود از میان سپاه برخاست و از محدوده آن گذشت. چون برگشت به سینه‌اش دستی کشید و دید که گردن‌بندش نیست. بنابراین برای پیدا کردن آن دوباره بازگشت. جست‌وجو، مدتی او را به خود سرگرم نمود؛ چون گردن‌بند از مهره‌های ظفار[4] بود. از این‌رو دوست نداشت گم بشود. سرانجام چون به محل اتراق سپاه بازگشت، دید کسی آن‌جا نیست. همه سپاه بی آن‌که نبودن او را احساس کنند، محل را ترک نموده بودند؛ چون معمولاً عایشه در کجاوه می‌نشسته، افراد مشخصی از طرف پیامبر صلی الله علیه و سلم مأمور بوده‌اند که هنگام حرکت کجاوه را روی شتر بگذارند. این افراد در لحظه حرکت سپاه بدون آن که پی ببرند عایشه در کجاوه وجود دارد یا نه، کجاوه را روی شتر می‌گذارند. عایشه در این زمان کوچک و کم‌جان بوده و به این جهت از بس سبک بوده است که، افراد فقدان وی را احساس نمی‌کنند. بنابراین به امید این که زمانی نبودن او را احساس کنند و به دنبالش بازگردند، سر جای خود نشست. از سویی سپاه نیز راه خود را ادامه داد و کسی به فقدان او پی نبرد. سرانجام سفوان بن معطل سلمی آمد. او به دستور پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم جهت جمع‌آوری چیزهایی که ممکن بود افراد سپاه فراموش کنند یا جا بگذارند، پشت سر سپاه حرکت می‌کرد. به ناگاه عایشه را دید که تکیه داده است. گفت:
{ إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ }(بقره/ 156)
عایشه با صدای صفوان بیدار شد. صفوان پرسید: همسر و همسفر رسول خدا؟ چرا عقب مانده‌ای؟ خدا به تو رحم کند!
عایشه هیچ نگفت. صفوان شتر را نزدیک نمود و خودش عقب رفت. عایشه سوار شد. صفوان مهار شتر را گرفت و به سرعت دنبال سپاه راه افتاد تا این‌که سرانجام به سپاه رسیدند. این‌جا بود که منافقان اختیار زبان خود را از دست دادند و هرچه خواستند در مورد عایشه گفتند و او را متهم به زنا نمودند.
* * *
سپاه تکان خورد؛ گویی طوفانی برپا گردیده است. برخی موضوع را تأیید می‌نمودند؛ نفاق سبب رسوایی این گروه گردید. برخی دیگر نیز آن را تکذیب می‌کردند؛ ایمان، سبب حفاظت این دسته شده بود. سران نفاق، به همدستی و همکاری تعدادی دیگر، دست به شایعه‌پراکنی زدند و ماجرای یک تهمت بی‌اساس را میان توده مردم پخش کردند. در نهایت سپاه به مدینه رسید. عایشه صدیقه بی‌درنگ پس از بازگشت بیمار شد. یک ماه تمام بیماری ادامه یافت. در این مدت او از موضوع شایعه هیچ اطلاعی نداشت.
مردم هم‌چون سیل وارد جریان شایعه «افک» شدند، اما در این مورد به عایشه هیچ خبری نمی‌رسید. خود او می‌گوید:
به مدینه که آمدیم به مدت یک ماه تمام بیمار شدم. مردم در مورد سخنان شایعه‌پراکنان وارد گفت‌وگو می‌شدند. اما من هیچ اطلاعی نداشتم. ولی چیزی که در این بیماری دچار تردیدم می‌نمود، این که آن لطفی که قبلاً در بیماری‌هایم از پیامبر صلی الله علیه و سلم می‌دیدم، این مرتبه نمی‌دیدم. پیامبر صلی الله علیه و سلم صرفاً وارد خانه می‌شد، به من سلام می‌داد و می‌فرمود: ایشان چطور است؟ پس از آن بازمی‌گشت. همین چیز سبب تردیدم می‌شد، اما در مورد فتنه‌ای که مردم در آن فرو می‌رفتند هیچ اطلاعی نداشتم.
پس از آن که دوره نقاهت را سپری نمودم، شبی با خاله‌ام، مادر مسطح بن اثاثه، بیرون رفتم. او از ماجرای «افک» خبر داشت. ما برای قضای حاجت فقط شب‌ها بیرون می‌رفیتم. چون دستشویی نداشتیم، به پهنه‌های وسیع پیرامون (دشت‌های وسیع اطراف) مدینه می‌رفتیم. پای مادر مسطح به دامنش گیر کرد و لغزید. به ناگاه گفت: وای بر مسطح!
گفتم: حرف بدی زدی. کسی را که در جنگ بدر با پیامبر صلی الله علیه و سلم شرکت داشته، پرخاش می‌کنی؟
گفت: مگر نشنیده‌ای که چه گفته‌اند؟ و پس از آن ریز و درشت ماجرا را برایم تعریف کرد. رنگ پریده و گریان به خانه بازگشتم. از پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم اجازه گرفتم که نزد پدر و مادرم بروم. به من اجازه داد. مدتی نزد آنان ماندم. در این مدت نه اشکم بند می‌آمد و نه چشمانم را خواب می‌ربود.
یک ماه تمام وحی نیامد. پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم نمی‌دانست چه کار کند. ام‌المؤمنین عایشه صدیقه خود صحنه را چنین ترسیم می‌کند:
یک ماه تمام در همین وضعیت ماندم. در این مدت اشکم بند نمی‌آمد. خیال می‌کردم از بس گریه نموده‌ام سرانجام جگرم شکافته خواهد شد. [5] روزی رسول خدا نزد من آمد. پدر و مادرم آن‌جا بودند. یک زن انصار هم نزد من بود. من می‌گریستم و او نیز با من اشک می ریخت. پیامبر صلی الله علیه و سلم نشست. خدا را ستایش نمود و او را ستود و گفت: عایشه! تو می‌دانی که مردم چه می‌گویند. از خدا بترس. اگر مرتکب گناهی شده‌ای که مردم می‌گویند توبه کن و به خدا بازگرد؛ چون خداوند توبه بندگانش را می‌پذیرد.
به خدا، تا پیامبر صلی الله علیه و سلم این حرف را زد، اشکم بند آمد. دیگر هیچ اشکی احساس نمی‌کردم. منتظر ماندم تا پدر و مادرم از جانب من به پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم جواب دهند. اما آنان چیزی نگفتند. اما به خدا من خودم را کوچک‌تر از آن می‌دانستم که خداوند در مورد من آیاتی از قرآن نازل کند، که مردم آنها را تلاوت کنند و در نمازهای خود بخوانند. البته، من امیدوار بودم که پیامبر صلی الله علیه و سلم در خواب چیزی ببیند که خداوند در آن این شایعه را تکذیب نماید، چون او پاکی و برائتم را می‌دانست. چون دیدم پدر و مادرم حرف نمی‌زنند به آنان گفتم: جواب پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم را نمی‌دهید؟
گفتند: به خدا سوگند ما نمی‌دانیم چه جواب دهیم!
فکر نمی‌کنم مصیبتی که در آن روزها گریبان‌گیر خانواده ابوبکر شده بود، هیچ خانوادن دیگری دچار آن شده باشد. چون آنها ساکت شدند، اشکم جاری شد و گریستم. پس از آن گفتم: به خدا سوگند نسبت به آن‌چه گفتی هیچ‌گاه توبه نمی‌کنم. من می‌دانم اگر به آن‌چه مردم می‌گویند، اعتراف کنم ـ در حالی که خدا می‌داند من پاک و بی‌گناهم ـ به چیزی که نشده اعتراف کرده‌ام و اگر منکر صحت حرف‌های مردم شوم شما حرف‌هایم را باور نمی‌کنید.
پس از آن نام یعقوب را در حافظه‌ام جستم، ولی نیافتم. گفتم: بنابراین همان چیزی را می‌گویم که پدر یوسف گفته بود: ﴿فَصَبْرٌ جَميلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى‏ ما تَصِفُونَ﴾ صبر نمودن زیباست و نسبت به آن‌چه شما می‌گویید از خداوند کمک می‌خواهم.
سرانجام خداوند به عایشه و پیامبر یاری رساند؛ سوره نور نازل گردید. در این سوره ده آیه در مورد پاکی عایشه وجود دارد. هم‌چنین در این آیات کسانی که سخنان دروغ و بی‌اساس را شایع می‌کنند، تهدید شده‌اند. خداوند نام «افک» را بر این شایعه گذاشت؛ چون درحق عایشه پاک و بی‌گناه و آن شخص مؤمن یعنی صفوان بن معطل یک تهمت دروغ و بی‌اساس بود: کسی که جز خوبی چیز دیگری از او دیده نشده است.
بدین‌سان محنت «افک» سپری گردید. عایشه صدیقه، پاک و شکیبا از آن عبور کرد. خداوند پاکی او را در قرآن ابدی نمود: درست به ابدیت قرآن. خداوند می‌فرماید:
{ إِنَّ الَّذِينَ جَاءُوا بِالإفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَكُمْ بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اكْتَسَبَ مِنَ الإثْمِ وَالَّذِي تَوَلَّى كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذَابٌ عَظِيمٌ (١١)}(نور / 11)
«کسانی که این تهمت بزرگ را سرهم کرده‌اند، گروهی از خود شما هستند. اما گمان نکنید که این واقعه برایتان بد است، بلکه برایتان خوب است. هر کدام از آنان به گناه کاری که کرده است، گرفتار می‌شود. و کسی که بخش عظیمی از آن را به عهده داشته، عذاب بزرگی دارد...».
* * *
شایعه‌ای که ساخته و پرداخته شده بود، مانند آتشی که در خرمنی افتاده باشد، تر و خشک را می‌سوزاند. مسلمانان پاک و مؤمن، از این حادثه تلخ، به شدت افسرده و نگران بودند. به یقین می‌دانستند که این اتهام، در پس خود از هیچ واقعیتی برخوردار نیست، اما راهی برای اثبات نظر خود نداشتند. این بود که مشتاقانه و بی‌قرار، در انتظار وحی بودند. تا مگر بدین‌سان غائله تمام شود و غوغا و هیاهوی ساختگی بخوابد.
روزی زن ابو ایوب انصاری به او گفت: ابو ایوب! مگر نمی‌شنوی مردم در مورد عایشه چه می‌گویند؟
ابو ایوب گفت: بله، می‌شنوم. اما همه‌اش دروغ است. ام ایوب! اگر تو بودی این کار را می‌کردی؟
گفت: نه به خدا سوگند هیچ‌گاه مرتکب چنین عملی نمی‌شدم.
ابو ایوب گفت: مسلماً عایشه از تو بهتر است! [6]
چنین استنباط می‌شود که کسانی هم‌چون ابو ایوب انصاری که از ایمان واقعی و پاکی برخوردار بودند، از ذکر شایعه، حتی در خانه خود با زن و فرزند خویش نیز خودداری می‌کردند. تا بدین‌وسیله ایمان خود را از هرگونه تزلزل و فرسایشی نگهدارند، چون ذکر چنین وقایعی رفته‌رفته، حساسیت قلب را ضعیف می‌کند و به مرور زمان، هیجان و حرارت ایمان دچار برودت و کم‌رنگی می‌شود.
پیامبر صلی الله علیه و سلم در این مدت، خود را در تنگنای وحشتناکی می‌دید. وی می‌کوشید به هر نحوی که شده، قضیه را حل کند. بدین جهت به یک تحقیق گسترده پرداخت. از همه کسانی که به نحوی با عایشه سروکار داشتند، اعم از زن و مرد و برده و آزاده، در این زمینه پرس‌وجو کرده و در مورد وی (عایشه) تحقیق نمود. از جمله کسانی که از وی در این زمینه کمک خواست، تا پیشینه و سابقه عایشه را به دست آورد و بدین سان قرینه‌ای برای حادثه «افک» کسب کند، اسامه، برده آزاد شده و پسرخوانده پیامبر صلی الله علیه و سلم بود. اسامه در پاسخ به پرسش پیامبر صلی الله علیه و سلم گفت: ای رسول خدا صلی الله علیه و سلم!  او خانواده توست. به خدا سوگند جز خوبی چیز دیگری در این‌باره نمی‌دانیم.
از علی بن ابیطالب نیز پرسید. او پاسخ داد: ای رسول خدا صلی الله علیه و سلم!  خداوند تو را در تنگنا قرار نداده. زنان زیادی غیر از او وجود دارد، اما از کنیزک در این زمینه بپرس تا به تو حقیقت را بگوید.
پیامبر صلی الله علیه و سلم کنیزک را خواست و از او پرسید: آیا در عایشه چیزی دیده‌ای که تو را دچار شک و تردید کند؟
گفت: نه، قسم به خدایی که تو را به حق برانگیخته است، چیزی از او ندیده‌ام که چشم‌پوشی کنم. جز این که او دختری کم‌سن و سال است. در کنار آرد خوابش می‌برد. بنابراین گوسفند می‌آمد و آرد را می‌خورد.
از زینب همسر خود که نزد پیامبر صلی الله علیه و سلم منزلتی نزدیک به عایشه داشت، نیز پرسید: زینب! چه می‌دانی، چه دیده‌ای؟
زینب پاسخ داد: ای رسول خدا صلی الله علیه و سلم!  چشم و گوشم را حفظ می‌کنم. به خدا سوگند به جز خوبی چیز دیگری از او ندیده‌ام.
از عمر پرسید. پاسخ داد: خداوند او را به عقد تو درآورده است. مسلماً نمی‌خواسته عیب او را ـ اگر داشته ـ از تو بپوشاند.
تحقیقات پیامبر صلی الله علیه و سلم کامل شد. اکنون مطمئن شده بود که شایعه هیچ اساسی ندارد. به مسجد رفت و در میان انبوه جمعیت سخن گفت:
«چه کسی مرا در مورد مردی معذور به شمار می‌آورد که آزارش به خانواده‌ام رسیده است. به خدا سوگند از خانواده‌ام به جز خوبی چیز دیگری ندیده‌ام. ضمناً در مورد مردی این شایعه را گفته‌اند که به جز خوبی چیز دیگری از او سراغ ندارم. او به جز همراه با من، به خانه‌ام نمی‌آمد».[7]
در اوج این تنگنا بود که وحی آمد و قضیه فیصله یافت. قرآن با صراحت، به شایعه‌سازان و نیز کسانی را که ناآگاهانه تحت تأثیر جو تبلیغاتی دشمن قرار گرفته بودند، هشدار داد:
{ وَلَوْلا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُمْ مَا يَكُونُ لَنَا أَنْ نَتَكَلَّمَ بِهَذَا سُبْحَانَكَ هَذَا بُهْتَانٌ عَظِيمٌ (١٦)} (نور (24) / 16)
«چرا وقتی این شایعه را شنیدید نگفتید: سزاوار ما نیست که زبان به این تهمت گشاییم. سبحان الله! این بهتان بزرگی است ...».
در ادامه همین سلسله آیات آمده است:
{ الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ أُولَئِكَ مُبَرَّءُونَ مِمَّا يَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ (٢٦)}(نور (24) / 26)
«زنان ناپاک از آن مردان ناپاکند و مردان ناپاک از آن زنان ناپاکند و زنان پاک، متعلق به مردان پاکند و مردان پاک، متعلق به زنان پاکند. اینان از این تهمت‌های ناروا، پاکند. اینان از مغفرت الهی برخوردار و دارای روزی ارزشمندند».
نوریان مر نوریان را طالبند
ناریان مر ناریان را جاذبند
کسانی که دست به اشاعه چنین اراجیفی زدند، با این که می‌دانستند دامان ناموس نبوت از این لکه واهی پاک و پیراسته است، اما با شیطنت و خبائث، جامعه مسلمانان را در حیرتی بی‌پایان و ابدی فرو بردند؛ چون دیدند در جبهه‌های سیاسی و رزمی، مرتب شکست می‌خورند و کاخ‌های باورهایشان، مدام یکی پس از دیگری، زیر ضربات برق‌آسای وحی، فرو می‌ریزند و به تلی از خاک تبدیل می‌شوند، دست به توطئه زدند و از مرزهای اخلاقی و روانی رخنه کردند؛ ضربه‌ای سخت محکم و هولناک که روح و روان را آشفته می‌ساخت و دین و دل را به لرزه در می‌آورد.
با این وجود، شایعه‌سازان و یاوه‌گویان غافل از این بودند که عرصه‌های زندگی یک پیامبر صلی الله علیه و سلم از این‌گونه پیرایه‌ها، پاک و پیراسته می‌باشد. دامن یک پیامبر صلی الله علیه و سلم پیراسته‌تر از آن است که چنین پیرایه‌هایی آن را آلوده سازد. عایشه کسی است که چون پیامبر صلی الله علیه و سلم در بستر او قرار داشته، وحی بر او نازل می‌گردیده است. [8]
مرتضی مطهری می‌گوید: «شما درباره پیغمبر و ناموس پیغمبر دارید چه حرفی می‌زنید؟ محال و ممتنع است که چنین ناپاکی‌هایی در خاندان یک پیغمبر راه پیدا کند. کفر ممکن است در خاندان یک پیغمبر راه پیدا کند، یا پسر یک پیغمبر کافر بشود، ولی فسق محال است».[9]
با این که پدید آمدن این شایعه، پیامبر صلی الله علیه و سلم و خاندان ابوبکر را سخت تکان داد، اما با یک پیامد بی‌نهایت خوشایند خاتمه یافت. نازل شدن آیات وحی در خصوص برائت عایشه رضی الله عنه   بزرگ‌ترین پاداشی بود که در نتیجه صبر، شکیبایی و تحمل به او تعلق گرفت. آیاتی که تا روز قیامت و تا زمانی که قرآن وجود دارد، زبان به زبان می‌گردد و خوانده می‌شود و آن خاطره تلخ را تازه می‌کند.
با خوابیدن غائله این شایعه، اوضاع آرام شد. منافقان در لاک خود فرو رفتند. شیطنت‌ها کم و کم‌تر شد. حوادث، سیر طبیعی و همیشگی خود را در پیش گرفت و زمان که همه‌چیز را در مشت خود دارد، حرکت مداوم خود را آغاز نمود.
 
لحظه‌های جدایی
حادثه غم‌انگیز «افک» سپری شد. گذشت روزها آن را در لابه‌لای خود در هم پیچید. صفا، امنیت و آرامش بار دیگر به خانه پیامبر صلی الله علیه و سلم بازگشت. روزها سپری شدند. عایشه صدیقه از زندگی ساده خود در کنار پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم احساس خوشبختی می‌کرد. هر اندازه که می‌توانست از پیامبر صلی الله علیه و سلم استفاده می‌نمود و می‌کوشید طبق رضایت پیامبر صلی الله علیه و سلم عمل کند. اما قطار زندگی شتابان گذشت. پیامبر صلی الله علیه و سلم شصت و سه پاییز از عمر خود را سپری نمود. راستی که بهار این زندگی چه قدر از گل‌های سرخ شگفته شده بود، تابستانش چه قدر پربار از میوه شده بود و زمستانش چه قدر لبریز از خیرات و برکات گردیده بود!
وظیفه محمد صلی الله علیه و سلم به پایان رسید. او به مردم همه چیز را آموخت. عرب‌ها را متحد و منسجم نمود و کلیدهای جهان را به آنان سپرد. اکنون وظیفه او روی زمین به پایان رسیده بود و وظیفه اصحاب او آغاز می‌شد. آنان باید مسئولیت دعوت را به دوش می‌گرفتند، مانند او می‌کوشیدند و به سان او با حکمت و فرزانگی به جهاد و مبارزه می‌پرداختند.
بیماری راه خود را به سوی پیکر پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم گشود. پیامبر از همسرانش اجازه گرفت تا در خانه همسر محبوبش عایشه پرستاری شود. زنان به او اجازه دادند. سرانجام پیامبر صلی الله علیه و سلم در خانه و کنار همسر عزیزش، عایشه، واپسین نفس‌های خود را در این جهان کشید. عایشه صدیقه رضی الله عنه   می‌گوید:
پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم در حالی درگذشت که در آغوشم بود. شخصی از بستگان ابوبکر در دست مسواکی سبز داشت، وارد خانه شد. پیامبر صلی الله علیه و سلم به دستان او طوری خیره شد که من دریافتم، مسواک او را می‌خواهد. مسواک را از او گرفتم. نرمش کردم و به پیامبر صلی الله علیه و سلم دادم. پیامبر صلی الله علیه و سلم با آن چنان شدید مسواک زد که هیچ‌گاه قبل از آن ندیده بودم. مسواک را زمین گذاشت. دیدم پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم در آغوش من سنگین می‌شود. تا چهره‌اش را نگاه کردم،  دیدم چشمانش خیره شده‌اند و می‌گوید: بلکه، رفیق برتر را از بهشت می‌خواهم.
پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم درست در برابر چشمان عایشه و در دامان او با جهان وداع نمود. قبلاً وصیت کرده بود که هر کجا درگذشت همان جا به خاک سپرده شود. اتاق عایشه برایش آماده شد. در آن اتاق پاک‌ترین پیکری که خورشید بر آن تابیده، آرام گرفت. عایشه برای عزیز از دست رفته و همسر مهربانش گریست. او برای کسی که نسبت به خانواده‌اش از همه بهتر بود اشک ریخت. او برای کسی گریست که، آخرین سفارشش چنین بود: «سفارش مرا در مورد خوبی کردن با زنان بپذیرید».[10]
او برای کسی اشک ریخت که در حجه الوداع گفته بود: «در مورد رعایت حقوق زنان از خدا بترسید. چون آنان نزد شما معلق هستند. و برای خود مالک چیزی نیستند».[11]
عایشه اندوه درد را فرو بلعید و در خانه قلب خود را ـ که با از دست دادن عزیزش زخمی و مجروح شده بود ـ بست. عزیزی که او را در اعماق قلب خود جای داده بود؛ غبار واویلا و بی‌تابی را از خود دور نمود. به سوی زندگی خیز برداشت و جهت گسترش هدایت گامی فرا پیش نهاد. او در مسیر دعوت، پابه‌پای پیامبر صلی الله علیه و سلم حرکت می‌کرد. پیشوای او در این زمینه پیامبر صلی الله علیه و سلم : یعنی آموزگار بزرگ نسل‌ها بود. مسیر گام‌های خویش را ترسیم می‌نمود و از او کسب هدایت می‌نمود. تنها هدف او در این راستا، کسب رضایت خداوند و خدمت به دین او بود.


[1]- افک : اوج دروغ و تهمت.
[2]- این غزوه، مُرَیسیع نیز نامیده می‌شود.
[3]- صحیح بخاری، ج 3، ص 7؛ البدایه و النهایه؛ ج 4، ص 160؛ السیره النبویه؛ تفسیر ابن کثیر؛ تاریخ طبری.
[4]- ظفار : شهری در یمن. مهره‌ها به آن‌جا نسبت دارند.
[5]- چنین برمی‌آید که عایشهt در این مدت سخت تحت فشار بوده است و به شدت مورد بی‌مهری و بی‌توجهی قرار گرفته است. در روایتی که انس نقل نموده می‌گوید: خویشاوند و بیگانه همه مرا طرد نمودند. حتی گریه نیز رهایم کرد! کسی به من خوردنی و آشامیدنی نمی‌داد. شب‌ها گرسنه و تشنه می‌خوابیدم. روایت از ابن النجار در تاریخ بغداد؛ سیوطی در الدرالمنثور؛ به نقل از روح المعانی، ج 18، صص 3-132. (مترجم)
[6]- ابن هشام، السیره النبویه ج 3 : 315.
[7]- صحیح بخاری، کتاب الشهادات.
[8]- ر. ک : سنن ترمذی، ابواب المناقب.
[9]- ر. ک : آشنایی با قرآن، ج 4، ص 65، انتشارات صدرا.
[10]- صحیح بخاری، ج 3، ص 257.
[11]- مسند امام احمد بن حنبل، ج 5، ص 73.


عایشه همسر، همراه و همراز پیامبر، تأليف: رفیده الحبش، ترجمه و نگارش: داود نارویی
 
مصدر:
سایت دائرة المعارف شبکه اسلامی
IslamWebPedia.Com



 
بازگشت به ابتدای صفحه     بازگشت به نتایج قبل                       چاپ این مقاله      ارسال مقاله به دوستان

اقوال بزرگان     

علامه ابن قیم در بیان مذهب امام شافعی درباره موسیقی می گوید: "اصحاب امام شافعی که به مذهب او آگاه هستند به تحریم غنا تصریح دارند و برکسانی که قائل به اباحه آن هستند مانند قاضی ابوطیب طبری و شیخ ابواسحاق و ابن صباغ، انکار کرده اند" [إغاثة اللهفان]

تبلیغات

 

منوی اصلی

  صفحه ی اصلی  
 جستجو  
  روز شمار وقايع
  عضویت در خبرنامه  
پیشنهادات وانتقادات  
همكارى با سايت  
ارتباط با ما  
 درباره ی ما  
 

تبیلغات

آمار

خلاصه آمار بازدیدها

امروز : 1452
دیروز : 6572
بازدید کل: 6574818

تعداد کل اعضا : 608

تعداد کل مقالات : 11123

ساعت

نظر سنجی

كداميك از كانال‌هاى اهل سنت فارسى را بيشتر مي‌پسنديد؟

كانال فارسى نور

كانال فارسى كلمه

كانال فارسى وصال

نمایش نتــایج
نتــایج قبل
 
.محفوظ است islamwebpedia.com تمامی حقوق برای سایت
All Rights Reserved © 2009-2010